از سلسله دلاوران
آن گاه که نعره ات، لرزه بر اندام شیران بیابانی می انداخت
و چکاچک شمشیرت، لالایی دشت های جنگدیده بود و گام هایت،
دره ها را عمیق تر می کرد، تو را می شناختم.
نامت آشناست به گوش کوه ها و صحراها، باران ها و شهرها.
بی شک کوه احد، به خاطر داشتن تو، قرن هاست که خود
را رفیع تر از همه کوه های حجاز می داند.
نامت شکوه اُحُد است و اعتبار همه دشت هایی که گام های توفان وارت
را از خویش عبور داده اند و نیز همه صخره هایی که زلزله ار
بر دوش ایشان ایستاده ای و کمان کشیده ای؛
آن چنان که صدای کشیده شدن زه کمانت، پوست همه ببرها را
می لرزاند. چگونه می شود تو را سپاس گفت و چگونه می شود
که فراموش کرد روزهایی را که یک تنه در برابر
قوم مشرک و خاصم، سینه سپر می کرد
و برادرزاده نورانی خویش را چونان رفیع ترین کوهستان ها و چونان
استوارترین دژها و باروهای سر به فلک کشیده به حراست می ایستادی.
جای سیلی تو حتی هنوز چهره اخلاف ابوسفیان را می آزارد.
و عاقبت نیز تیر کینه همان جگرخواران بر جگرت نشست.
از قلم خون می تراود، آن گاه که می خواهم از آن لحظه دردناک
سخنی بنویسم؛ آن لحظه ای را می گویم که نیزه زهرآگین وحشی
سینه ات را آلود و جگرخواران، چونان کفتاران گرسنه
بر پیکرت هجوم آوردند؛
هم ایشان که تا ساعتی پیش، حتی در همه عمر وقتی نام تو
را می شنیدند لبانشان از کفرگویی قفل می شد و به
خانه هایشان می خزیدند و در پستوها می لرزیدند.
آری! هم ایشان اینک کرکسان شجاعی شده اند که
بر بدنِ هنوز گرمت هجوم می آورند.
آری! هم ایشان که عمری دریدن جگر تو را زیر دندان های
خونین خویش، رؤیا گونه خواب می دیدند، اینک به آرزوی
کهنسال خویش رسیده اند و آتش حسرت ایشان گویی
آب سردی ریخته باشند، با ولع، خنجر از نیام می کشند،
در حالی که آن چنان که بر روی سینه ات نشسته اند.
اما هرگز نخواهند دانست که آن چه می ماند، نام بزرگ حمزه است
و همه خواهد گفت: دلاوری که ناجوانمردانه به خاک افتاد.
آن چه دریده شد، عصمت جگرخواران کینه توز بود، نه سینه حمزه؛
که بی شک تا دنیا دنیاست نام حقیر ایشان جز به پلیدی برده نخواهد شد.
گاهی می اندیشم که بعضی گویی زاییده شیطان باشند، چنان
که فطرت ایشان شیطان گونه است و هرگونه که راه کج کنند
جز به سمت و سوی زشتی و خباثت گام بر نخواهند داشت؛
آن چنان که گویی رسالت ایشان شیطان گونه زیستن باشد.
اما تا وقتی که شیطان باشد و رسالت های شیطانی،
بی شک خون دلاورِ احد در رگ های دلاوران همه عصرها
خواهد چرخید و قلبش در سینه هزاران دلاور گرم خواهد تپید.
دیگر چه باک اگر جگر از سینه حمزه بیرون کشیدند!
بی شمار جگرآوران دیگر هستند و خواهند بود که روح حمزه
در بدن ایشان جاری است تا همواره رعشه ای دایم،
پیکر کرکسان و کفتاران را آسوده نگذارد.
جنگل ها هرگز از نعره شیران تهی نخواهند بود. حمزه اگر
رفت،علی زنده است.
و حسین زنده است و ابوالفضل العباس زنده
است و اینگونه است که سلسله دلاوران، چونان زنجیری
قطور به هم بافته همواره در حالی تاریخ امتداد خواهند داشت؛
زنجیری که هرگز گسسته نخواهد شد.
مهدی میچانی فراهانی